هو
__
«امکان آن هست که انسان بتواند بی آنکه تقریبا هیچ چیز را به خاطر بیاورد زندگی کند. اما این دیگر مطلقا ناممکن است که انسان بدون فراموشی بتواند زندگی کند.» نیچه
حالا را نبینید که آدم ها از آایمر می ترسند. روزهایی در زندگی ما بود که میان گریه هایمان می گفتند «بزرگ می شوی؛ یادت می رود». روزهایی در زندگی ما بوده که به دیگران یا خودمان وعده دادیم که زمان بهترین حل کننده ی همه چیز است و چنگ انداختیم به معجون فراموشی.
ما ظاهرا در برابر فراموشی، بیچاره ایم. چاره ای نیست جز اینکه خیلی چیزها، خیلی آدم ها، خیلی خاطره ها یادمان برود. بشریت ظاهرا روی این ماجرا آنقدر مطمئن است که هم نیچه در تاملات نابهنگامش آن را می نویسد و هم ون، روی منبر به آن اشاره می کنند.
پذیرش این بیچارگی، اما آغاز بدبختی ماست. اگر امروز قبول کنیم که فراموشی بتواند خاطره های بد ما را بشوید، چه تضمینی هست که فردا با خاطره های خوبمان همین کار را نکند. اگر امروز فراموشی بیاید و اشتباهاتمان را از یادمان ببرد؛ دیگر چگونه روز درستکاری به خودمان افتخار کنیم؟ امروز اگر فراق ها را به باد بسپاریم، فردا طوفان وصال هایمان را با خود نخواهد برد؟
نه. من نمیخواهم آایمر بگیرم. من نمیخواهم خاطره هایت را سوا کنم. قهر به اندازه آشتی خاطره محترمی است. آغوش همان قدر عزیز ماست که پشت به پشت خوابیدنمان. قول بده کاری کنیم که بگویند هم نیچه اشتباه کرده و هم ها.
ما، قوت غالبمان خاطره است؛ چطور با فراموشی زندگی کنیم؟ چطور زندگی کنیم بی آنکه تقریبا هیچ چیز را به خاطر بیاوریم؟
اصلا تو بگو؛ اگر قرار به فراموشی باشد؛ حاضری کدام خاطره را از یاد ببری؟
«مصطفی آرانی»
درباره این سایت